هدیه ای از جنس خدا

یه حس خدایی

سلام فرشته های آسمونی من.. اومدم از درد دلم بگم..از یه حس خدایی!!!!که تا امروز پیش خودم وخدا ،مخفی بود...تا اینکه دیروز به بابایی اعتراف کردم...!!!! الان هم اومدم به شماها بگم ،تا شایدکمی راحت بشم.. روزها قبل از اینکه مهمون دلم بشین یه حس باورنکردنی درگیرم کرده بود...می پرسین چی؟؟؟؟ اون حس....(حس مادرشدن)...بود!!!! آره شاید بخندین ،اما من صد درصد باورداشتم که مادر میشم....تا اینکه اون روز رسید و شماها اومدین تو دلم و من واقعا مامان شدم.. آخ که چه روزی بود.. اما این داستان قشنگ خیلی زود تموم شد وشما نیومده از پیشم رفتین شماها خیلی وقته تنهام گذاشتین..اما این حس قشنگ حتی یه لحظه هم تنهام نمیذاره...از خدابپرسین،این چ...
26 فروردين 1392

یا فاطمه

سلام فرشته های آسمونی من...دلامون گرفته...آخه روز وفات حضرت فاطمه ست.. یا فاطمه الزهرا...ای بانوترین بانوی عالم،ای مهربانترین و فداکارترین و صبورترین مادر تاریخ بشریت..از شما میخواهم به حق و حرمت این روز از خدای مهربون بخواین،هیچ زنی رو تو حسرت مادر بودن نذاره................ الهی فداتون بشم که بین درهای بسته ،مهمون خداشدین و از دنیارفتین...از خدابخواین ،هیچ زنی تو دنیا ،تو عطش مادربودن نمونه..من برای مادرشدن خیلی راهها رفتم و خیلی عذاب کشیدم...از شما میخوام من و همه ی دوستانی که  برای مادرشدن عذاب میکشن،چه جسمی و چه روحی...پیش خدا شفاعت کنین و حاجت ما رو از خدای مهربون بگیرین.... ...
25 فروردين 1392

مسافرت اتفاقی

سلام گلهای خوش بوی بهشتی من...جاتون خوبه؟؟؟؟میدونم که الان میگین ،آخه مامانی اینم پرسیدن داره؟؟؟؟؟؟؟چیکارکنم....هرجاباشین نگرانتونم...نه تنها فکرشماها هستم ،فکراون5 تا برادرخواهرهای بهشتی تون هم هستم که نیومده از پیشم رفتن.....وهمیشه دعامیکنم خوش و خرم باشین خوب بعدسلام و احوالپرسی بریم سراصل مطلب....دیروز قرارشد من وبابایی بریم مرکزخرید رشدیه..اما چشمتون روز بدنبینه...به جای رشدیه،از اتوبان تبریز،زنجان سر در آوردیم ...آخه اتوبانو عوض کرده بودن!!!!!!! خلاصه عزیزای من،چون اتوبان تازه ساخت بود اصلا دوربرگردان نداشت که برگردیم!!!مامانی هم گذاشت روگاز و رفتیم بستان آباد...کمی گشتیم و برگشتیم..درسته من فقط رانندگی کردم ولی،جاده اونقدرقش...
24 فروردين 1392

بدون عنوان

کاش هرگز آرزو نمیکردم حتی جای مادرم باشم....سخته باورش،بارها و بارها {مادر}شدم اما.....حتی واژه ی {مادر}از من فراریست...هراز گاهی سری به هوایم می زند و زود میرود...خیلی زود..مجال هم نمی دهد کمی باورش کنم... خسته ام ....از این همه دلتنگی..از این روزهای تکراری.. برای آمدنتان هزارها آرزو داشتم...برای دیدنتان شوری از خدا هدیه گرفته بودم... تا آمدم باورتان کنم پرکشیدید... دلم هوای گریه دارد،،،در هوایتان خواهم مرد..اگر به سراغم نیایید.... کاش هرگز آرزو نمیکردم کفشهای مادرم اندازه ام شوند!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ...
21 فروردين 1392

سرماخوردگی

سلام مسافرهای بهشتی من... دیگه چیزی ندارم که ازش براتون بنویسم...الانم که اینجام بدجوری سرما خوردم ولی باز دلم پیش شماست...کاش الان مثل قبل عید ،تو دلم بودین...نمیدونین چقدر دلم براتون تنگ شده....چه زود رفتین ،ولی بازم ممنونم از اینکه 20روز حس مادر بودنو بهم دادین...خیلی دوستتون دارم مسافرهای بهشتی من.. دلم خیلی خیلی براتون تنگشده.................................................... ...
21 فروردين 1392

نشانی خدا

هرچه که می بینم تویی تو..... هرچه که می شنوم تویی تو.... دراوج طراوت بهاری..میان رنگین کمان گلها....درخنکای نسیم ..........نشانی تو پیداست میان قصه ی اشکهای شبانه ام....در خستگی های بی انتهایم...نشانی تو پیداست گریه که میکنم،اشکی گرم از گوشه ی چشمانت به یادگار جاریست و باز دراین میان نشانی تو پیداست... هیاهویی دارم از جنس خستگی...شوقی از سر تنهایی...میبینی!!!!!کلمات را به بازی گرفته ام.... از تو می نویسم....از تویی که در هیاهوی خستگی هایم  آهسته ندایم میدهی....وصبری از جنس عشق نثارم میکنی!! عاشقانه برایت می نویسم: نامه ای با اشکهای سرازیرم..... دستهای خالی ام کم آورده اند میان  مهربانی هایت..فاص...
20 فروردين 1392

غم انگیزترین 13بدر عمرم

سلام..من باز اومدم ...با همه ی دلتنگی هام،با همه ی حسرتهام... دیروز، روز طبیعت بود و غم انگیزترین 13بدر عمرم بود...آخه شمارو کم داشتم...چی میشد اگه پیشم می موندین؟؟؟چی میشد اگه نمی رفتین؟؟؟؟؟اونقدر دل خسته  ودلتنگ بودم که همش دلم میخواست رو زمین خدا دراز بکشم و باد بهاری بخوره به صورتم و آسمونو تماشاکنم و باهاتون حرف بزنم... هرسال کلی بازی میکردم و کوهنوردی و هرچی دلتون بخواد ولی امسال حال هیچی رو نداشتم... دیروز با خانواده ی بابایی و د ایی ناصر رفته بودیم پارک سوسنگرد یاغچیان...نمیگم خوش نگذشت...کلی خندیدیم ،ولی از اون  ته ته های دلم صدای گریه میومد...هیچ کس نمیشنید ،فقط خودم بودم که صدای هق هق دل خستمو میشنیدم...آ...
14 فروردين 1392

دلتنگی های مادرانه

بازم میگم سلام...سلام به روی ماهتون مسافرهای بهشتی من.... الان ٢روزه که تنهام گذاشتین ورفتین...خدا شمارو ازم گرفت ولی بازم مثل دفعه های قبلی یه صبر بزرگ بهم هدیه داد..........خوشحالم ...می پرسین چرا؟؟؟؟؟؟خوشحالم واسه اینکه خدا داره صبرمو به امتحان میکشه..امیدوارم بتونم بیشتراز این صبرکنم و شاکر باشم تا خدای مهربون پاداش صبرمو بده... اما............................. خیلی دلتنگم....دیگه تو دلم نیستین...بهتون عادت کرده بودم...عاشقتون شده بودم...صبرمیکنم ولی دلتنگی هیچ وقت تنهام نمیذاره...تا حالا ٧تا فرشته اومدن تو دلم ولی باز نیومده رفتن....نمیدونین واسه ٢هفته هم که شده {{{{{{مادر}}}}}شدن چه حس قشنگیه.....چقدر قشنگه نگران باشی،مواظ...
8 فروردين 1392

مسافرهای بهشتی م رفتن....

دیگه به کدوم فرشته سلام بدم...امروز صبح که پاشدم دستمو بردم رو شکمم تا باهاتون حرف بزنم اما دلم یهو ریخت ،میخواستم با کی حرف بزنم...دیگه فرشته ای تو دلم نداشتم که نازشو بکشم....  باورم نمیشه .....مسافرهای بهشتی م پرکشیدن و رفتن..... چراپیشم نموندین؟؟؟؟من که بزرگترین آرزوم این بود پرستاریتونو بکنم...ازدیروزعصرتاحالا داغونم..اشک چشام نمیذاره بنویسم....آخه کجا رفتین؟؟؟چرا رفتین؟؟؟؟جواب سوالامو از کی بگیرم؟؟؟؟؟  یعنی دیگه نباید استراحت کنم،دیگه نباید مواظب شکمم باشم،دیگه میتونم سرفه کنم،عطسه کنم...اونقدر مواظبتون بودم که حتی بلند هم حرف نمیزدم،حتی نمی خندیدم...من که خوب پرستاریتونو کردم... کجا رفتین؟؟؟؟چرا خدای مهربون ...
6 فروردين 1392

وفات حضرت فاطمه

سلام نی نی های قشنگم... فردا وفات حضرت فاطمه ست....بانوی بانوها...بهترین و صبورترین مامان در تاریخ جهان...میدونم که تو آسمونا دیدینشون... از خدا یه خواسته ای دارم...اینکه:به حرمت حضرت فاطمه حس مادرنه رو بهم عطا کنه...بهش قول میدم مثل حضرت فاطمه مادری مهربون بشم...البته جسارت نمیکنم من که هیچ وقت نمیتونم مثل ایشون مادری کنم ولی سعی میکنم مادری صبور و مهربون باشم....   ...
4 فروردين 1392